shadishadi، تا این لحظه: 21 سال و 6 ماه و 23 روز سن داره

خاطرات ستایش

من و پویا

1392/4/13 3:17
نویسنده : ستایش
252 بازدید
اشتراک گذاری

سلام .

دیروز پویا پسر عمه ی عزیزم با مامانش اومدن خونه ی ما نیشخندبه محضی که رسید ن به مامانش گفت مامان اجازه می دی بر سوپر مارکت چون خونه ی ما خیلی به سوپر مارکت نزدیک بعدش منم از مامانم اجازه گرفتم و رفتم موقعی که برگشتیم تنقلاتی رو که خریده بودیم با ریحان عسلی خوردیم. بعدش با هم کارتون نگاه کردیم  شب که شد لیلا ایینااومدن خونمون منو پویا به همراه لیلا و ریحان عسلی رفتیم تو اتاق من باهم دیگه اسم و فامیل بازی کردیم موقعی که ساعت به 11شب رسید لیلا و پویا می خواستن از خونمون برن منم از اینکه پویا ولیلا به همراه پدر وماداشون به خونه ی ما اومدن خوش حال شدم .

خوب حالا متن من دیگه به پایان رسیده پس من از همه ی شما وبلاگ نویسان عزیز تشکر می کنمقلبقلبقلب. پایان

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

خاله سودی
13 تیر 92 3:21
امید وارم اون روز با لیلا وپویا وریحان عسلی بهت خوش گذشته باشه یزیزم
ستاره
6 مرداد 92 10:43
خوشحال شدي كه ميتوني كلي باهاشون بازي كني تنقلات چي خريدين
ستاره
6 مرداد 92 10:47
از خونتون عكس بزار بينيم چ شكليه