من و ارمیا
سلام
دیروز ما به تهران رسیدیم خواهرم ستاره از دیدن ما خیلی خوشحال شد ولی من خیلی ناراحت شدم چون ارمیا فداش بشم خواب بود ما هم شام خوردیم بعد هم خوابیدیم فردانهار ماکارنی داشتیم خواستم بخورم قاشق نداغشتیم خواستم بخوابم لحاف نداشتیم رفتم حال گاومو بپرسم چاقو کشیدم سرشو بریدم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی