shadishadi، تا این لحظه: 21 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره

خاطرات ستایش

من ولیلا

1391/3/25 4:14
نویسنده : ستایش
244 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

دیروز لیلا دختر عموم صبح ساعت 8:15 به خونه ی ما آمد.من خواب بودم خوابمامانم اومد و منو از خواب بیدار کرد وگفت که بیدار شو لیلا اومده منم سریع بلند شدم رفتم پیشش لباساشو عوض کرد وبعد باهم صبحانه خوردیم کمی صبر کردیم تاصبحانمان هضم شود بعد رفتیم به سراغ بازیگاوچراندوچرخه سواری کردیم شب که شد رفتیم باغ خودمون باپسر عمم و لیلا جون کلی بازی کردیم و پیش درختا رفتیم هنذونه ها و بامیه و بادمجونا ثمر داده بودن همونجا یه آفتاب پرست دیدیم که بچه تو شکمش بود خیلی زشت بود عموم از زیر خاک بیرونش آورده بودش بیچاره از بس تپل بود نمیتونس از جاش تکون بخوره و شب با خستگی اومدیم خونه لیلا پیشم شب خوابید خیلی روز خوبی بود فردا صبحشم با هم رفتیم کلاس بسکتبال لیلا هم بودش باهاش بازی کردم و اومدیم خونه و باباش ظهر اومد و بردش خونه لحظه ی پایان بدی رو داشتیم داشتم بهش عادت میکرد ناراحت تنها شدم من!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان ریحان عسلی
25 خرداد 91 17:45
سلام
به به مبارک باشه به جمع نی نی وبلاگی ها خوش اومدی
حالا چرا تو معرفی خودتو ریحان گذاشتی
تا وبت باز کردم شوکه شدم

خوب دیگه عکس نداشتم

مامان اميرحسين
31 خرداد 91 13:52
بوش اي ستايشن خاااااااااااااااا


ها پس کیه خودمم
مامان اميرحسين
31 خرداد 91 13:53
كي سيت نوشته؟اينا


خودم نوشتم
مریم--------❤
13 تیر 91 16:48